.: تــــورّق :.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «14 اسفند 93» ثبت شده است

***


|عادل مرادی|

اطلس ماهیان آب شور(آموزشی)/ سید حسین مرادی-سهیل لهراسبی

 

ناشر: مؤلف

چاپ اول-90

216 صفحه(وزیری)

25.000 تومان


آکواریوم های گیاهی آب شیرین(آموزشی)/ سید حسین مرادی- سهیل لهراسبی

 

ناشر: مؤلف

چاپ اول-89

120 صفحه(وزیری)

20.000 تومان


***


|سید یاسر رضوی|

پاسخ به نمی دانم ها(دینی)/ سید محمد طباطبایی

 

نشر بقیة الله

چاپ دوم- 93

263 صفحه(رقعی)

8.000 تومان


***


|محمد میری زاده|

در چنگال عقاب: گزارشی واقعی و مستند از نحوه ی رهگیری و فرود هواپیمای حامل عبدالمالک ریگی/ گردآوری و تدوین: سید حکمت قاضی میرسعید

 

چاپ چهارم


***


|سجاد پورخسروانی|

این ساندویچ مایونز ندارد(مجموعه داستان کوتاه)/ جی. دی. سالینجر/ ترجمه: سارا آرامی- مرجان حسنی راد


-آدم های روی پل-


انحصارِ دانستن است که حجمِ یک داستان را توجیه می کند. این که ما چه قدر درباره ی آدم های توی داستان می دانیم، مشخص می کند که یک داستان باید "رمان" باشد یا داستان بلند یا داستان کوتاه. در موردِ سالینجر اما این حکم چندان محل پیدا نمی کند. اغلبِ داستان کوتاه های سالینجر، فصل های یک رمان ند که جداجدا و در فواصلِ مختلف نوشته شده اند؛ اما با این حال استقلالِ داستان کوتاه را دارند. خیلی از داستان های مجموعه ی "این ساندویچ مایونز ندارد"1 همین خاصیت را دارند. دو داستانِ اول، من دیوانه ام(1945) و طغیان علیه خیابان مدیسون(1946)، شرحِ حالِ یک آدم واحد در دوره های مختلف است. سه تا داستانِ بعدیِ مجموعه، آخرین روز آخرین مرخصی(1946)، سربازی در فرانسه(1945) و غریبه(1945) باز همین طور. ضمنِ این که،  سه داستانِ اخیر به آن دو تا داستانِ اولی باز یک ربط هایی دارد. برادرانِ واریونی(1943) و ملودی بلو(1948) هم همین طور. این ساندویچ مایونز ندارد(1945) هم ربطِ کم رنگی با دو داستانِ اولی و داستانِ سوم دارد. تنها دختری که می شناختم(1948) و گروه بانِ احساساتی(1944) جفتی توی گروه ندارند که باز به واسطه ی ته تمِ جنگی ای که داستان ها در حین ش شکل می گیرند، می شود گفت که وصله ی همین مجموعه اند. فراموش نکنیم که این مجموعه اساساً گزینشِ مترجم است و کتابی نبوده که سالینجر ترتیبِ چاپ ش را داده باشد، اما همین پیوسته گیِ داستان های 43 تا 48 ش، یک نکته ی شگرف است که باید جزو سبکِ کاریِ سالینجر گرفت.

همه ی داستان ها با یک تمِ غم گین و خاطره گو تعریف می شوند. مخصوصاً ردپای عمیقِ جنگ جهانی دوم را می توان در "سرنوشت" بیش تر آدم های داستان ها پیدا کرد؛ و اصلاً "عاقبت نویسیِ خاص" خیلی از آدم های ناخاصِ داستان به همین برمی گردد: هلدن کالفیلد که تویِ دو تا داستان اول باهاشان آشنا می شویم، به واسطه ی همنی جنگ، مفقودالاثر می شود. برادرش که دوستِ راویِ دوم-بیب- در سه اثر بعدی است، توی جنگ کشته می شود. کشته شدنِ وینسنت، بیب را به دوست دخترِ شوهردارِ وینسنت وصل می کند و داستانِ پنجم(غریبه)، شکل می گیرد. توی داستان "دختری که می شناختم" که نویسنده، اول قرار داشته که اسم ش را "وین، وین" بگذارد، ما مردی را می بینیم که برای بارِ دومی که سراغِ دوستِ دختر(دوست ش که دختر است، اما دوست دخترش نیست!) جوانی ش می رود، به خاطرِ جنگ است. و دیگر داستان ها. این مجموعه صحنه ی جنگی ندارد، اما می توان جزو ادبیاتِ "زنده گی در جنگ"ش1 گرفت.  به نظر می رسد که تجربه های سال های جنگِ سالینجر باشد. سال های آمریکایی های جنگ جهانیِ دوم. تم جنگ، هر چند تمِ شدیدی توی اثر نیست، و هر چند ابدا تکلیفِ خودِ جنگ را معلوم نکرده، اما به تفسیرِ آدم های داستان کمک کرده. داستان ها هیچ کدام درموردِ جنگ جهانیِ دوم نیستند، اما آدم هایی را تعریف کرده که وجودشان عمیقاً وابسته به جنگ است. مثلِ شخصیتِ "برک" در داستانِ "گروه بانِ احساساتی". تکلیفِ سالینجر و جنگ در داستان های ش، انگار که نسبتِ زنده گی و جنگ، آدم ها و جنگ است، نه فلسفه ی جنگ؛ حتی جنگی ترین داستان های سالینجر هم -که مستقیماً از تجربه ی او در جنگ مایه می گیرد-، روایتِ حاشیه ای خاص از جنگ است. داستانِ "سربازی در فرانسه"، دارد شبِ بعد از یک عملیات یا قبل از آن را نشان می دهد، زمانی که سرباز دنبالِ گودالی برای خوابیدن است. داستانِ "به ازمه، با عشق و نکبت"(که البته توی این مجموعه نیست)، قبل و بعد از فاجعه ای را نشان می دهد که شخصیت سرباز در آن دست خوشِ تغییر می شود، خودِ فاجعه را نشان نمی دهد. انگار سؤالِ سالینجر این است که "حالا او باید با این اتفاقِ افتاده چه کند؟". جنگ برای سالینجر یک "اتفاقِ افتاده" است. اتفاقی که هیچ کاری ش نمی شود کرد. لااقل آدم های کوچکی مثل او و بقیه ی سربازها کاری برای ش نمی توانند بکنند. توی داستانِ "به ازمه، با عشق و نفرت"، از زبانِ شخصیت اصلی یک جمله ادا می شود که کمی دیوانه وار است، اما نگرشِ اصلیِ سلینجر به جنگ را نشان می دهد. این جمله در جوابِ سرجوخه که از کشتنِ یک گربه توی جنگ احساس بدی دارد گفته می شود:

  • "تو عقل ت رو از دست نداده بودی، فقط انجام وظیفه می کردی. تو اون گربه رو مث هر کس دیگه تو اون شرایط، مردونه از پا درآوردی."     

از لحاظِ روانی و اجتماعی اگر بخواهیم حساب کنیم، آدم های اصلی این داستان ها، کسانی ند که خیلی کم می توانند "وفق پذیر" باشند، که در نگاهِ سالینجر، اشاره به آدم های "کم هوش" ولی احساساتیِ نسلِ او دارند. جوان هایی که مشخص ترین ربط شان با هم "جنگ" است. آن هم یک جورهایی اولین جنگِ متحدِ آمریکایی ها(علیهِ غیرآمریکایی ها)؛ وجه اشتراک این نسل، آدم های توی داستان، و مردم آمریکا در آن سال ها همین است. این جوری بیب به دوست دخترِ وینسنت مربوط می شود. وینسنت به متی، خواهرِ بیب، و خواهرِ بیب به خواهر وینسنت فیبی. فرانسیس، دوست دخترِ سابق بیب به دوست دخترِ سابقِ هلدن، هلدن به همه ی سربازهای کشته شده ی جنگ، به سربازهای توی کامیونِ داستانِ "این ساندویچ مایونز ندارد" و راوی و روایت شونده ی داستانِ "گروه بانِ احساساتی" و حتی به "لیه"ی داستانِ "دختری که می شناختم" مربوط می شود.

حد ربطِ این آدم ها، همین طور که می بینید، شاید خیلی مشخص نباشد؛ شاید به زور جنگ، اسم های مشابه، و آشناهای دور باشد که سلینجر می خواهد این ده داستان را روایت کند، اما به بستیِ که نمی دانم چیست، این آدم ها یک جورهایی به هم ربط دارند. حتی بی ربط ترین هاشان. مثلاً آن سربازی که توی داستانِ "دختری که می شناختم" نگه بانِ آن خانه ی مصادره شده است، این یک جورهایی که من نمی توانم توضیح ش دهم به پیرمعلمِ داستانِ اول ربط دارد. همه ی آدم های این داستان ها به اعجازِ عجیبِ سلینجر به هم ربط دارند.

توی عمده ی این داستان ها ذکر داستان، یک ذکرِ تاریخی و منتج به نوعی خاطره گویی است. منطقِ کنشی شان هم در این خاطره ها و هم در زمانِ حال اکثراً منطبق بر نوعی بی اختیاری است. انگار گزینشی برای "عمل"شان ندارند. هر چند منطبق بر نوعی منطق است-درگروی شرایط و شخصیت- اما ریشه در نوعی دیوانه گی دارد.

اکثر سربازهای داستان دلیل محکمی جز "خانه" و "رفیق" برای جنگیدن ندارند. می روند جنگ، چون کشورشان می رود به جنگ. در موردِ راستی یا غلطیِ این جنگ هیچ پرسشی نمی شود. اما مدام در موردِ راستی و غلطیِ "سرباز" حرف به میان می آید. هیچ کدام از شخصیت ها سماجتی به "قهرمان بودن" ندارند، اما قهرمان های ش خیلی راحت و بی اصرار "قهرمان"ند. مثلِ این است که حتی به "درست" و "قهرمان بودن" فکر هم نمی کنند. اکثر دل شان می خواهد که برگردند خانه. و وقتی هم بر می گردند خانه، اکثر دل شان می خواهد برگردند به گذشته. اکثر این ها سعی می کنند، حسرت چیزی را نخورند، اما در موردِ این "گذشته" نمی توانند بی خیال شوند. این بی خیال نشدن هم که یک سر منفلانه است. بیش تر از این که کنشی عاشقانه و عمدی به برگرداندن چیزها به گذشته باشد، نمودش در ذکرِ خیرِ گذشته و تصورهای تکراری و عاشقانه از گذشته است. این آدم ها شکست خورده اند و متوقف شده در یک زمانِ ذهنی. فکر برادرشان، عشق شان، مادرشان و رفیق شان، تنها چیزهایی است که برای زنده گی کردن دارند. از آینده می ترسند و در مقابل گذشته نیز عاجزند. آدم هایی که انگار روی پلِ تعلق زنده گی می کنند، بدون این که جرأت پیش یا امکاناتِ پس رفتن را داشته باشند.

 اکثر این آدم ها یک چیز، یا چیزهایی را از دست داده اند و در عین حال شناختی از چیزی که ممکن است در آینده بخواهند ندارند. آدم های بی آرزویی هستند. غصه هاشان سرجاست، اما نمی دانند برای از بین رفتن غصه شان باید چه آرزویی کنند. پس فقط چسبیده اند به همان گذشت. راویِ داستانِ "دختری که می شناختم"، نمی خواهد با "لیه" نامه نگاری کند، چون این "لیه"ی متأهل هیچ ربطی به لیه ی "گذشته" ندارد. او لیه ی "گذشته" و "لیه"ی تصورش را بیش تر از "لیه"ای که هست می خواهد. حتی بعد از مرگِ "لیه" هم، به جای این که برود سراغِ محله ای که توی آن مرد، می رود سراغِ محله ای که توی آن با هم "گذشته"ای داشتند. رادفورد توی داستانِ "ملودی بلو" نمی خواهد با دوست دوران کودکی اش که بعد از پانزده سال به طور اتفاقی دیده، روبه رو شود. دلیل ش هم این است که از این "پگیِ حال" می ترسد. او را دشمنِ "پگیِ گذشته" می شمرد و هر چند این ملاقات شکل می گیرد، اما رادفورد از ادامه اش امتناع می کند. حتی "بیب" توی داستانِ "آخرین روزِ آخرین مرخصی" آرزو می کند که کاش هیچ وقت خواهرش"متی" بزرگ نشود. او از کسی که ممکن است "متیلدا"ی بزرگ باشد می ترسد.

توی داستانِ "غریبه"، همین بیب وقتی از جنگ برمی گردد، به جای این که برود سراغ دوست دختر خودش، می رود سراغ دوست دخترِ دوست ش که توی جنگ کشته شده، به خاطر این که دوست دختر وینسنت-دوست کشته شده اش- ریشه در گذشته دارد، اما دوست دختر خودش چیزی است درباره ی آینده. بیب از آینده می ترسد، آینده را نمی فهمد و نمی تواند خودش را در آینده باور کند. بیب خودِ گذشته اش را می شناسد، اما تصوری از خودِ حاضرش که در جنگ مبتلا به آلرژی شده ندارد. ما هر لحظه در داستانِ "سربازی در فرانسه" انتظار داریم که سرباز بمیرد. و با پایانِ داستان هم این فرض به جایِ خود و با پایان باز به راه است. اما در داستانِ بعدی که در موردِ همان سربازِ از جنگ برگشته است، هیچ انتظاری برای چیزی که ممکن است برای این آدم اتفاق بیفتد نداریم؛ یعنی این درگذشته ماندن و انتظارِ تمام شدنِ حال، به منِ مخاطب هم منتقل می شود(هر چند این ها در گذشته هم واقعاً چیزِ چندانی نداشته اند). همین.        

 

-----------------------

1. "دربان چاق یک ساخت مان، در حالی که به سیگاری در دست ش پک می زد، یک سگ مو وزوزی را کنار جدول، بین خیابان پارگ و مدیسون راه می برد. بیب فکر کرد که در تمام طول جنگِ بالج، آن مرد این سگ را هر روز در این خیابان راه برده. نمی توانست باور کند. می توانست باور کند ولی با این حال غیرممکن بود."/ داستان "غریبه"/ صفحه ی 98

 

نشر افق

چاپ سوم-93

235 صفحه(رقعی)

11.000 تومان


***


|حسین فیروزی|

تازه های کتاب و تازه های جبهه کتاب

برگزیده گان چهاردهمین دوره ی جشن واره ی ادبی شهید غنی پور که می توانید از جبهه ی کتاب تهیه بفرمایید:

 

این وبلاگ واگذار می شود(رمان نوجوان)/ فرهاد حسن زاده/ افق/ چاپ اول-92/ 7.000 تومان/ 146 صفحه؛

 

بچه های کارون(رمان)/ احمد دهقان/ سوره ی مهر/ چاپ اول-92/ 238 صفحه/ 9.900 تومان؛

 

گرگ سالی(رمان)/ امیرحسین فردی/ سوره ی مهر/ چاپ اول-92/ 400 صفحه(رقعی جلد سخت)/ 17.900 تومان؛

 

آبنباتِ هِل دار(داستان طنز)/ مهرداد صدقی/ سوره ی مهر/ چاپ اول-92/ 411 صفحه(رقعی)/ 14.900 تومان؛

 

کلاه جادویی و مجسمه ی مسی(رمان)/ محمد حنیف/ عصر داستان/ چاپ اول-92/ 256 صفحه/ 12.000 تومان.


***



  • پایگاه تورق